وشّاء گويد: شخصى بر حضرت امام رضا عليه السلام وارد شد، امام عليه السلام به او فرمود:
چه شده، مى بينم رنگ چهره ات زرد گشته است؟
عرض كرد: اين تبى كه هر چهار روز يك بار به سراغم مى آيد، مرا از پاى در آورده است. امام عليه السلام
قلم و دوات خواست و بر كاغذى نوشت:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، بِسْمِ اللَّهِ وَبِاللَّهِ، أَبْجَدْ هَوَّزْ حُطّي عَنْ فُلانِ بْنِ فُلانَةٍ بِإِذْنِ اللَّهِ تَعالى.
بنام خداوند بخشنده مهربان، به نام خدا و به يارى خدا، ابجد، هوّز، حطّى (بيرون برو از وجود) فلانى
پسر فلان زن به اذن و فرمان خداوند تعالى.
سپس در زير نوشته هفت مرتبه مهر زد «خاتم سليمان»، و آن را پيچيد. سپس فرمود:
اى معتب؛ نخى به من بده كه نه آب و نه آب دهان به آن نرسيده باشد.
آن را حاضر كرد، امام عليه السلام بر آن گرهى زد، سپس به دهان مبارك خود نزديك كرد از طرفى چهار گره
بر آن زد و بر هر گرهى سوره «حمد»، «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ»، «قُلْأَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ»، «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد»
و «آية الكرسى» خواند، و بر طرف ديگر آن، سه گره زد و بر هر گرهى همان سوره ها و «آية الكرسى»
را خواند، آنگاه آن را به مريض داد و فرمود:
بر بازوى راست خود ببند و «آية الكرسى» را تا آخر بخوان، و تا مادامى كه بر بازو بسته اى
مجامعت نكن.(1)
1) مكارم الأخلاق: 263/2، و در بحار الأنوار: 21/95 و 28 با اختلاف.