مرحوم شیخ بهایی می گوید : داود بن هند نقل کرده است درراه مکه بودیم در بین راه به یکی
از کاروانسراها رسیدیم اعرابی ( فقیر ) نزد ما آمد و درخواست غذا کرد . ما چیزی به او ندادیم
زمانیکه خواستیم حرکت کنیم دیدیم که اعرابی دعا می کند و می گوید :
یَا اَللَّهُ یَا اَللَّهُ یَا اَللَّهُ یا اَحَدُ یا اَحَدُ یا اَحَدُ یا واحِدُ یا واحِدُ یا واحِدُ اُرزُقنی مِنهُم شَیئاً
هنوز زمانی نگذشته بود که بلائی بر سر یکی از شتران نازل شد . و ما مجبور شدیم سر آن حیوان
را ببریم و ذبح کنیم . مقداری از گوشت آن را به آن اعرابی دادیم و پرسیدیم این چه دعایی بود .
گفت پیامبر جد من است و حضرتش در ( عالم رویا ) این دعا را به من تعلیم دادند و با آن روزی
خود را به دست آورم و ارتزاق می کنم
منبع : مخلاة ص 272